ادامه: میلاد پیامبر

چون پیامبریتیم بود سرپرستی اوراپدربزرگش عبدالمطلب به عهده گرفت وابتدا درصدد
برآمد تا برای اودایه ای بیابد.
درمیان اعراب رسم براین بود که کودکان خویش راپس ازتولد به دایه ای ازمیان قبایل
اطراف شهر بسپارند تا هم درهوای پاک ودرمحیط طبیعی صحرا پرورش یابند وهم
صحبت کردن به لهجه فصیح عربی رافراگیرند زیرا درآن زمان اصیل ترین جلوه زبان
عربی در صحرایافت می شد.
بدین منظورونیزبدان جهت که آمنه برای تغذیه فرزندش شیرنداشت عبدالمطلب به فکر
افتاد بانویی پاکیزه محترم ومطمئن برای نگهداری نواده عزیز وتنها یادگار کوچک ترین
پسرش استخدام کند.اوپس ازکاوش وتحقیق کافی حلیمه راکه از زنان  پاکدامن و اصیل
وشجاع به شمارمی آمد برای این کارانتخاب کرد.
حلیمه کودک را به قبیله خویش برد وچون فرزند خود درمراقبت او کوشید.قبیله اومدتی
بود که در بیابان گرفتار قحطی بود .صحرای خشک وآسمان خشک ترفلاکت وفقرآنان
راافزون ساخته بود.
ازآن روزکه محمد به خانه حلیمه رفت خیرو برکت به او روی آورد وزندگی او که با
فقروتنگدستی می گذشت رو به بهبود گذارد وچهره رنگ پریده وی وفرزندانش نور و
طراوتی پیدا کرد.
حضرت محمد سریع ترازدیگرکودکان رشد می کرد وازآنها چابک تر می دوید و مانند
دیگران شکسته حرف نمی زد.
برکت ونعمت چنان با اوهمراه بود که اطرافیان به آسانی این حقیقت را در می یافتند وبه
آن اعتراف داشتند.تا آنجا که همسر حلیمه می گفت:آیا می دانی چه فرزند مبارکی نصیب
ما شده است؟
هنگامی که محمد چهارده ساله شد حلیمه او رابه شهربازگرداند وبه مادر مهربانش سپرد
دو سال بعد در حالی که شش بهارازعمرپر برکت آن بزرگوار می گذشت مادرش برای دیداربستگان وزیارت قبر شوهرشهر مکه راترک گفت وبه اتفاق یگانه فرزندش به سوی مدینه رفت.اما پس از دیداربا نزدیکان خویش وتجدید عهد مزار همسرش پیش ازرسیدن
به مکه درمحلی بنام ابواء درگذشت وفرزند دلبندش را تنها گذاشت.بدین ترتیب حضرت
محمد در دوره ای ازعمرکه هر کودکی احتیاج فراوان به محبتهای سرشارپدر ودامان پرمهرمادردارد این هردو را از دست داد.   

                                                                 والسلام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد