وقتى خبر تولدش به رسول خدا رسید سرشار از شادى شد و همان دم به خانه دخترش فاطمه شتافت و با صداى بلند از اسماء پرسید فرزندم کجاست؟ اسماء نوزاد را که در پوششى زرد رنگ پوشانده شده بود به پیامبر داد. پیامبر او را در آغوش گرفت و فرمود: مگر نگفته بودم که نوزاد را در پوشش زرد نپوشانید؟ سپس در گوشش اذان گفت تا در نهاد او بذر توحید بپاشد. این نخستین صدایى بود که به گوش نوزاد بزرگوار رسول خدا مى رسید.سپس از على پرسید آیا نامى براى فرزندتان انتخاب کرده اید؟ على پاسخ داد: هرگز در این کار بر شما پیشى نمى گیریم. پیامبر لختى سکوت کرد و سپس به فرمان الهى او را «حسن» نامید، اسمى که هرگز در دوران جاهلیت شنیده نشده بود. در روایت آمده است که جبرئیل از طرف خدا به پیامبر تبریک گفت و از او خواست تا نام مولود را همنام فرزند هارون، جانشین موسى (ع) بگذارد ; نام فرزندان هارون به عبرى شُبَّر و شُبیر بود که به عربى حسن و حسین مى شود. زیرا پدرشان على (ع) هم شأن هارون بود و جانشین پیامبر. لقب های او سبط، سید، زکی ، مجتبی است که از همه معروفتر "مجتبی " می باشد.سپس برای او بار گوسفندی قربانی کرد، سرش را تراشید و هموزن موی سرش یک درم و چیزی افزون بود نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطر آگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موی سر نوزاد سنت شد
از امام صادق (ع) روایت شده که پیامبر گوسفندى براى حسن قربانى کرد و فرمود: پروردگارا، او را به محمد و آلش ببخش. و نیز روایت شده که حضرت موى سرش را تراشید و هم وزن آن - که یک درهم و چیزى افزون بود- نقره به مستمندان داد و از آن هنگام سنت عقیقه و صدقه دادن هم وزن موى سر نوزاد مرسوم گردید. امام حسن از نظر اخلاق و عبادت ، شبیه ترین مردم به رسول خدا بود. از انس بن مالک نقل شده که گفت: «لم یکن احد اشبه برسول الله من الحسن بن على ; هیچ کس همچون حسن بن على شباهت به رسول خدا نداشت.» پیامبر امام حسن را بسیار دوست مى داشت و همواره او را نوازش مى کرد.
مسلم در صحیح و ابن کثیر در البدایة و النهایة به نقل از براء بن حازب روایت کرده اند که گفت: پیامبر را دیدم در حالى که حسن را روى شانه خود گرفته بود و مى فرمود: پروردگارا من او را دوست دارم، پس تو نیز دوستش بدار.
عایشه نیز روایت کرده است که پیامبر امام حسن را در آغوش مى گرفت ومى فرمود: «پروردگارا، این فرزند من است، من او را دوست دارم و هر کس او را دوست دارد من نیز او را دوست مى دارم.»
روزى رسول خدا حسن را بر شانه هایش سوار کرده بود، مردى بر او گذشت و گفت: چه نیکو مرکبى سوار شده اى اى کودک! پیامبر فرمود: و چه برتر سوارى است او! پیامبر درباره او و برادرش بارها مى فرمود: «اینان دردانه هاى من در دنیا هستند، هر کس مرا دوست دارد آنها را دوست داشته باشد.» و نیز فرمود: «لو کان العقل رجلاً لکان الحسن.; اگر قرار بود عقل به صورت انسانى مجسم شود همانا به صورت حسن جلوه مى کرد.» و به حسنین مى فرمود: انا سلم لمن سالمهم و حرب لمن حاربهم.
انس ابن مالک گوید: روزى حسن بر پیامبر وارد شد. خواستم او را از پیامبر دور سازم پیامبر فرمود: و یحک یا انس! دع ابنى و ثمرة فؤادى فان من آذى هذا فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله.
واى بر تو اى انس! فرزند و میوه دلم را رها کن. هر کس این کودک را بیازارد مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خداوند را آزرده است.
محبت رسول خدا نسبت به حسن و برادرش حسین چنان بود که خطبه خود را در مسجد قطع مى کرد و از منبر فرود مى آمد تا آن دو را در آغوش گرم خود بگیرد.
و همواره مى فرمود: احب اهل بیتى الىَ الحسن و الحسین...; محبوب ترین افراد خاندانم نزد من حسن و حسین است.
در کتاب اسدالغابة از عمر بن ابى سلمه، پسر همسر رسول خدا، نقل شده است که گفت: پیامبر در خانه ام سلمه بود که این آیه نازل شد:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس... خداوند اراده کرده است که از شما اهل البیت پلیدى را بزداید و پاکیزگیتان ببخشد.
در این هنگام حضرت دختر خود فاطمه و حسن و حسین را فرا خواند و عبایى بر آنها پوشاند و در حالى که على (ع) پشت سر او ایستاده بود فرمود: اللهم هولاء اهل بیتى فاذهب عنهم الرجس و طهر هم تطهیرا ; بار پروردگارا اینان اهل بیت من هستند، پلیدى را از آنها دور فرما و آنان را پاکیزه گردان.
ام سلمه از آن حضرت پرسید: آیا من نیز جزء آنان هستم؟ حضرت فرمود: تو در جایگاه خودت هستى، جایگاه تو بسیار نیکوست.
در روز مباهله در پاسخ نصارى که به پیامبر گفته بودند چرا با اصحاب بزرگوار و یاران و پیروان شایسته ات با ما مباهله نمى کنى؟ «و فقط این دو کودک و پدر و مادر آنها را با خود آورده اى» فرمود:
اجل، اباهکم بهؤلا خیر اهل الارض و افضل الخلق ; شگفتا! من با بهترین مردم روى زمین و نیکوترین آفریده هاى خدا با شما مباهله مى کنم
و درباره امام حسن فرمود: و هو سید شباب اهل الجنة و حجة الله على الامة امره امرى و قوله قولى من تبعه فانه منى و من عصاه فانه لیس منى ;
حسن سرور جوانان اهل بهشت است و حجت خدا در میان امت. فرمان او فرمان من است و گفتارش، گفتار من، هر کس او را پیروى کند از من است و هر کس از او نافرمانى کند از من نیست.
در بعضى از نصوص آمده است که پیامبر پرسش هایى را به امام حسن ارجاع مى داد تا به آنها پاسخ گوید. و موارد زیادى حضرت امیر پرسش کنندگان را براى دریافت پاسخ به پسرش حسن هدایت مى کرد.
امام حسن مدت هفت سال از عمر شریفش را در دامان پر مهر و محبت جدش، رسول خدا سپرى کرد. این سالها گر چه اندک بود، اما قادر بود تا سیماى شخصیت پیامبر عظیم الشأن اسلام را در امام متبلور سازد و آن حضرت را شایسته نشان افتخارى نماید که جدش بدو بخشید ; آنگاه که به حسب روایتى خطاب به امام حسن فرمود:
اشبهتَ خلَقى و خُلقى ; تو از لحاظ خلق و خوى و آفرینش مانند من هستى.
این سالها، سالهاى کودکى و سالهاى پاکى و بى آلایشى او بود و جدش هر چه را مى خواست در لوح ضمیرش نقش مى زد و آنچه از آسمان بدو مى رسید به او منتقل مى کرد. پیامبر در هر فرصت و مناسبت مردم را درباره امام حسن و امام حسین سفارش مى نمود و امامت آن دو بزرگوار را مطرح مى کرد و مى فرمود:این دو تن امامى هستند که در هر کار و اقدامى راهبرند. پروردگارا من آنان را دوست دارم تو نیز دوستشان بدار و دوستدارانشان را نیز دوست داشته باش. یا مى فرمود: این دو امام هستند خواه قیام کنند، خواه سکوت کنند. پیامبر لطیف ترین تعبیرات را در ستایش او و برادرش حسین به کار میبرد و آن دو را چنان عزیز مى داشت که حتى دشمنان اهل بیت نیز بعدها وقتى به یاد برخوردهاى رسول خدا با آنها مى افتادند بى اختیار نسبت به آنها احساس احترام کرده و در برابر آنان خضوع به خود مى گرفتند.
توجهى خاص به خداوند داشت ; آثار این توجه را گاه از چهره او هنگام وضو در مى یافتند ; چون وضو مى گرفت، رنگ مى باخت و به لرزه مى افتاد، مى پرسیدند که: «چرا چنین مى شوى؟» مى فرمود: «آن را که در پیشگاه خدا مى ایستد، جز این سزاوار نیست.»
از امام ششم (ع) آورده اند که: «امام حسن (ع) عابدترین مردمان زمان خویش بود و با فضیلت ترین ; چون به یاد مرگ و رستاخیز مى افتاد، مى گریست و بى حال مى شد.»
در جود و بخشش امام حسن (ع) داستانها گفته اند از جمله :
مردى به عثمان در حالیکه درب مسجد نشسته بود گذشت و از او عطا و بخششى درخواست نمود، عثمان فرمان داد که 5درهم به او بدهند. آن مرد گفت: مرا به کسى راهنمایى کن که از این بیشتر چیزى ببخشد، عثمان گفت: نزد جوانمردانى که در گوشه مسجد نشسته اند برو. آنان امام مجتبى(ع) و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفربن ابى طالب بودند. مرد نزد آنان رفت و سلام کرد و درخواست بخشش نمود.
امام مجتبى(ع) به او فرمود: اى مرد، درخواست عطاو بخشش حلال و روا نیست مگر در یکى از سه مورد: براى دادن خونبها، براى پرداخت قرض و بدهکارى، در فقر و تهیدستیى که موجب خفت و خوارى است. مرد گفت: به خاطر یکى از همین سه امر دست سؤال دراز کرده ام. حضرت مجتبى(ع) فرمان داد که 50 دینار به او بدهند. امام حسین(ع) نیز به تبعیت و احترام آنحضرت 49 دینار و عبدالله نیز به تبعیت و احترام آن دو بزرگوار 48 دینار به وى عطا نمودند.(به این وسیله به افراد محتاج مى آموختند که در چه شرایطى دست نیاز بردارند و به سیادت و بزرگوارى و کرامت روح خویش ضربه نزنند و به متدینین نیز مى آموختند که در عین قیام به وظیفه انفاق، بصیرت و آگاهى لازم داشته باشند).
یکى از کنیزان او، دسته گلى خوشبوى به تحفه، پیشکش کرد. امام (ع) در مقابل او را آزاد فرمود و چون پرسیدند: «چرا چنین کرد؟» فرمود: «خدا ما را چنین تربیت کرده است و این آیه را باز خواندند:«و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها ; یعنى چون به شما هدیه اى دادند، به نیکوتر، پاسخ گویید.»
سه بار در زندگى، هر چه داشت، را به دو قسمت تقسیم کرد و در راه خدا انفاق کرد.
salam haletoon khube man kheili az web loge shoma estefade kardam vaghean lezat bordam ham az designesh ham az matnesh....lotfan be web log man va doostam ham sar bezanid vaghean khoshhal misham...mamnoon misham yek donya :) ~Neda
salam azizam halet khube vaghean mamanoonam ke be man sar zadi enghadar zogh kardam tahala dar omram in hame nazar nagerefte boodam daram zogh marg misham :) bazam az in kara bokon biya in vara say mikonam chizaye bamaze benevisam hoselat ye moghei sar nare...mamnoonam bazam yek donya~ daram par dar miyaram...**Neda**
با سلام
.....
کریما!
بزرگی از آن
توست و زیبنده تو .
و ما بر عجز و ناتوانی
خویش معترفیم و ناگزیر و بی گریز
از خطا و لغزش.
الهی ما را به واسطه ناتوانی
سرزنش مکن و به چشم رأفت و مرحمتت
از خطایمان درگذر و از کمند بلاها رهایی مان ده.
می دانیم. خطا پیشه ایم، چون عاجزیم و گرفتار دام بلائیم
چون خطاکاریم و غرقاب خویشیم چون در سیلاب آفات افتاده ایم.
پس نجاتمان ده و به راه هدایت خود رهنمونمان کن تا از آفت به عافیت برسی
م و از خطا به صواب و از دام بلا به دامن کبریایی ات؛ ای عزیز!