کودکی علی‌اکبر (ع)

1ـ تولّد

از روزی که به دنیا آمد، نامش را علی (ع) گذاشتند، که بعدش به علی‌اکبر (ع) معروف شد.

جمالش مثل جمال پیغمبر (ص) بود.

از همین رو هر موقعی که (در مدینه) بنی‌هاشم و اهل بیت (ع) دلشان برای پیغمبر (ص) تنگ می‌شد به قامت علی‌اکبر (ع) نگاه می‌کردند. (و می‌گفتند علی جان! جلوی ما راه برو) از همه بیش‌تر، زینب (س) به او علاقه داشت؛ چرا که پریشان برادرزاده‌اش بود و ... .

2ـ در حرم پیامبر (ص)

(ایام کودکیش بود که) وارد حرم پیغمبر (ص) شد. دید بابایش کنار ستون حرم و قبر مطهر نشسته است. سلام کرد. در آغوش پدر قرار گرفت.

بابا جان!

من دلم انگور می‌خواهد.

(حال، فصل انگور هم نیست) امّا ابی عبدالله (ع) به قدرت الهی ـ از ستون مسجد، انگور بیرون آورد و دانه‌دانه در دهان فرزندش گذاشت و ...

(شاید در آن لحظه ابی‌عبدالله (ع) این جمله را فرمود که می‌بینم آن‌چه را که جدّم فرمود و ... از قضایای کربلا برایم گزارش داد ... و این‌که یک روزی اکبرم از من طلب آب می‌کند و ... داستان عاشورا)

ذکر مصیبت علی‌اکبر (ع)

روز عاشورا شد، آمد از محضر ابی‌عبدالله (ع) برای رفتن به میدان نبرد اجازه بگیرد.

بابا جان!

اجازه‌ی اعزام به میدان می‌خواهم.

فرمود: برو عزیزم.

همین‌که علی‌اکبر (ع) به سمت میدان حرکت کرد، ابی عبدالله (ع) از خود بی‌خود شده و دنبال فرزندش به راه افتاد، محاسن مبارکش را در  دست گرفت و شروع به خواندن آیه‌ی انبیا نمو دکه:

اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْران ...

خدایا!

تو شاهدی که شبیه‌ترین فرد به پیغمبر تو (اَشْبَهُ النّاس خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ) را به سوی این قوم می‌فرستم.

علی‌اکبر (ع) وارد میدان نبرد شده و رجزی خواند.

اَنا عَلِیُّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ

نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَوْلی بِالنَّبیِّ

تَاللهِ لا یَحْکُمُ فینَا ابْنُ الدَّعیِ

بر دشمن حمله کرد و عده‌ی زیادی (حدود 120 نفر) را به درک واصل کرد.

پس از مدّتی مبارزه با دشمن، تشنگی بر او غلبه کرد.

(امام صحنه‌ی رزم علی‌اکبر (ع) را می‌بیند. از همین‌رو منتظر است تا فرزندش برگردد و شاید به همین دلیل است که جام شهادت را به علی‌اکبر (ع) نمی‌دهند)

به سمت بابا برگشت و عرض کرد:

«اَلْعَطَشُ (قَدْ) قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اَجْهَدَنی.»

عطش بر من غلبه کرد و ... این لباس که بر تن دارم بر من سنگینی می‌کند. همین که گفت، بابا من تشنه هستم. اما فرمود: هات لسانک. زبانت را بیرون بیاور.

ابی‌عبدالله (ع) با یک عمل، دو کار انجام داد:

اوّل، آن‌که لب‌های علی‌اکبرش را بوسید. دیگر، آن‌که خواست به او نشان بدهد که کام و زبانش از زبان او تشنه‌تر است.

(پس از این ماجرا) بار دیگر برگشت به سوی میدان.

مرّه بن منقذ می‌گوید: گناه همه‌ی عرب بر گردن من اگر داغ و بلای او را به دل بابایش نگذارم لذا این نامرد در جایی مخفی شده، هم‌چنان‌که علی‌اکبر (ع) مثل حیدر کرّار می‌جنگید از پشت نیزه‌ای را بر (پهلوی) او وارد کرد.

لذا از روی اسب نزدیک بود که بیفتد، دست‌هایش را به اطراف گردن اسب انداخت.

(باید نشان فاطمی داشته باشد. هم‌چون جدّه‌اش فاطمه زهرا (ع) پهلویش شکافته شد شیخ عباس قمی در کتاب بیت‌الاحزان می‌نویسد که با خنجر از لای در، بر فاطمه (ع) ضربت زدند بعد وارد خانه شدند. خدا لعنت کند آن کسی را که با خنجر بر پهلوی زهرا (ع) ضربت زد)

مرّه بن منقذ می‌گوید:

دور زدم آمدم جلوی او (= علی‌اکبر) با عمود آهنین بر سرش ضربت زدم. خون از سر فوران می‌زد و ...

دست‌ها را دور و اطراف گردن اسب قرار داد، یعنی که مرا از مهلکه بیرون ببر. (با خون‌هایی که از سرِ علی‌اکبر (ع) فوران می‌کرد) خون جلوی چشم‌های اسب را گرفت، به عوض آن‌که راکب خویش را به سوی خیمه‌گاه بیاورد، به سوی وسط لشکر دشمن برد و ... (آن‌چه که نباید می‌شد شد و ...)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد